دوستم با من تماس می‌گبرد. از ناراحتی من از خودش می‌گوید، کمی خسته جمله‌ها را کنار هم می‌چیند و دلایلی از کارهای گذشته‌اش می‌آورد. شرم خاصی در حرفهایش هست. هیچوقت بلد نبوده است که معذرت خواهی کند همیشه و از دوران راهنمایی که یادم می‌آید همین بوده است. همیشه تو خودت باید عذرخواهی را از لحن بیان و حرفهایش متوجه شوی. از این موضوع دیگر فاصله می‌گیرد و شروع می‌کند به بیان دردهایی که داشته است.

می‌گوید نگاهم کن من اینقدر زیر فشارم که دیگر نمی‌توانستم به تو زنگ نزنم هرچند برایم خیلی سخت بوده است. از شکست‌هایش می‌گوید، درد دلها، اتفاقات جور و ناجور. مثل همیشه حرفهایش را گوش می‌دهم و از شنیدن حرفهایش ناراحت می‌شوم. از دیدن حال بدش دلم می‌گیرد. می‌شود کسی که کلی خاطرات خوب و بد در زندگی با هم داشته‌اید را فراموش کرد. نه نمی‌شود. هر بار که به خودم گفتم رهایش کن که خودکرده را تدبیر نیست انگار فقط جمله‌ای که هیچ اعتقادی به آن ندارم را بر زبان جاری کرده‌ام.

دلم می‌خواهد کاری کنم اما بارها سعی کرده‌ام اما نشد که نشده است. وقتی با بغض می‌گوید خسته شده است نمی‌داند چقدر دلم برایش می‌گیرد. نمی‌داند و شاید فکر هم نکند که چقدر برایش ناراحت می‌شوم. اما من چکار می‌توانم بکنم. چوب جادویی در دست ندارم که اگر داشتم هم با این کیلومترها فاصله باز هم کاری نمی‌توانستم بکنم.

کاش کسی در دوران تحصیل به او نمی‌گفت با استعداد هستی

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

news2020 Indigo 0.5a mg100 Robin نسیم سبز آموزش روانشناسی رد پای شعر